فیشــــــنگار



گفتگوی خواندنی یک دختر شیعه با مدیر اهل‌سنت  مدرسه

ما در کلاس که 24 نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره، به من میگه: خانم محمدی، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه. و به بچه ها میگه: بچه ها، شما گوش به حرف مبصر کنید، تا من برگردم شما میگید پیامبر (ص) از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد.

 

آیا پیامبر(ص)، به اندازه معلم ما، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!

 

جواب مدیر اهل‌سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولیت بیا کارش دارم.

دانش‌آموز رفت و فرداش با دوستش اومد.

مدیر گفت دختر چرا ولیتو نیووردی، مگه نگفتم ولیتو بیار؟


دانش‌آموز گفت این ولیه منه دیگه. مدیر عصبانی شد و گفت:

منظور من سرپرستته، پدرته، رفتی دوستتو آوردی؟


دانش‌آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سر پرست، پس چطور وقتی پیامبر(ص) میگه این علی(ع) ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست؟


آمریکا از شما به عنوان ادوات در جنگ و کشمکش خود با نظام سوریه، جمهوری اسلامی، روسیه و محور مقاومت بهره می‌برد و در نهایت به منافع خود توجه می‌کند و از شما دست می‌کشد و شما را به هیچ می‌فروشد». توصیه سید حسن نصرالله به کردهای سوریه |link|

 

 

پ.ن.یک: یک سال و نیم پس از این سخنان، امریکا نیروهای سوریه دموکراتیک(یعنی کردهای جدایی طلب) را در برابر حمله نظامی دولت ترکیه تنها گذاشت.

پ.ن. دو: سرنوشت جریانهای کردی در دهه‌های اخیر (پس از فروپاشی عثمانی) مصداق بارز ناموفق بودن جنبش‌های قومی در سپهر ی خاورمیانه است. پست مرتبط: چرا صدام دست شاه را بوسید؟


1 . سن وبلاگنویسیتون رو ذکر کنید که چند ساله مشغول نوشتن هستید

 

از وقتی یادم می‌آید پدرم همه خبرها را پیگیری می‌کند. من نیز در عنفوان جوانی به این خصلت دچار بودم. موضوعات خبری و تفریحی و کمی هم درسی ( برای ارائه های کلاسی) بهانه من برای استفاده از اینترنت بود.

 

سال دوم دانشگاه روزی یکی از رفقا که مسئول سایت اینترنت خوابگاه بود و در وقت ازدحام، با طرفه العینی(:چشمک) صندلی خالی برای ما جور می‌کرد گفت وبلاگ داری؟ [شاید به خاطر اینکه هر شب می‌آمدم] گفتم: نه. گفت: چرا وبلاگ درست نمی‌کنی؟ گفتم بلد نیستم! همان لحظه نشست و درست کرد و پنلش رو داد دستم.

از این طریق متوجه شدم که بعضی از بچه‌های دانشکده هم وبلاگ دارند و پیوندهای وبلاگ رو با آدرس آنها پر کردم و وارد دنیای بلاگرهای جوان دانشکده( پسرا البته) شدم. از سال دوم دانشگاه تا الان میشه چند سال؟

 

سال 88 وقتی از دانشگاه رفتیم همین وبلاگهایمان راه ارتباطی مان بود و اینگونه از حال هم خبر داشتیم. اما از 88 به بعد تبلیغ زیادی که روی شبکه های اجتماعی صورت می‌گرفت و خبرهای زیادی که در آنجا بود مرا به گوگل‌پلاس (البته فقط خواننده بودم) و بالاترین و جاهای دیگری (شبکه های اجتماعی ناکام داخلی) کشاند و البته با اینکه همیشه به حمید می‌گفتم هیچ جا وبلاگ نمی‌شود ولی به هر حال وبلاگم دچار رکود شده بود.

 

وقتی دوباره درسم تمام شد و ازدواج کردم فکر کردم دیگر نیازی به وبلاگ ندارم و آن را حذف کردم. (البته داخل پرانتز بگویم اولین سالی که بیان راه افتاد و در نمایشگاه دیجیتال حاضر شد با میثم و سجاد به غرفه شان رفتیم و یک کارت دعوت [مثل کارت شارژهای قدیم] حاوی کد عضویت از آنها گرفتیم که یک نفر وارد می‌شد و دو نفر دیگر را می‌توانست دعوت کند! ) پس از هفته ها که این کارت در کیفم رها شده بود رفتم در بیان وبلاگی ساختم که 1444 روز به حیات خود ادامه داد و در حالی که 65 مطلب منتشره داشت در اوایل سال 95 حذف شد.

 

چند ماه بعد فیشنگار با ایده ای که به اعتقاد خیلی ها! تا آن زمان در وبلاگ نویسی منحصر به فرد بود متولد شد و قرار شد محلی برای نقد و بررسی یافته های ذهن و مطالعات من باشد. فیشنگار به لطف دوستان اهل اندیشه و نظر به محلی برای گفتگو و تفکر تبدیل شد و محبت و لطف علاقمندان باعث شده این وبلاگ تقریبا هر روز بروزرسانی شده و میزبان حضور گرم و تحول‌خواه شما باشد.(در حدی که اگه یه روز مطلب ن[گـ]ذارم حس میکنم دنبال کننده ها ناراحت میشن! )

 

 

2 . دوره هایی که دستتون به نوشتن نمی‌رفته برای انگیزه گرفتن چی کار می‌کردید

 

وبلاگ نویسی من زیاد جدی نبود. مطالب وبم بیشتر فکاهی و شعر و یا نکته های حاشیه‌ای بود که سرکلاس ها یا در گعده بچه‌های فلسفه می‌شنیدم. ولی توی فیشنگار مجبورم برای تهیه فیش‌ها بیشتر مطالعه بکنم و برای ایده گرفتن به فیش های قبل تر سر بزنم.(این دومی برای شما هم مفیده)

 

 

3 . از کدوم سرویس وبلاگدهی اولین بار استفاده کردید و از چه طریقی با این سیستم آشنا شدید

 

 

بلاگفا دیگه! دو سال بعد با دوستان بیشتری آشنا شدم که یکی از آنها تعارف زد که بیا به persianblog در آنجا هم یک صفحه ساختم ولی فعالیت خاصی نکردم. سپس برای یکی از کانون های دانشگاه در همان persianblog  صفحه ای درست کردم و دو سالی آن رامدیریت کردم. (تبلیغ و گزارش برنامه ها، نتیجه مسابقات و . )  مدیوم و اینا رو هم بگم؟ (نمیخواد)

 

 

4 . چرا شبکه های مجازی رو ترجیح ندادید به وبلاگ نویسی

 

شاید به خاطر اینکه در بیشتر شبکه‌های اجتماعی ارزشگذاری ها بر اساس کمیت است نه کیفیت؛ در این صورت مهم نیست که منطق تو چیست؛ اگر سلبریتی و پرفالور باشی پستت لایک و فیو و منشن میخورد وگرنه باید حالا حالا ها زور بزنی تا دیده بشوی. (دو اینکه شاید بشه گفت همین که در وبلاگ احساس میکنی مدیر صحنه خودت هستی، ایده پست از توست، کامنت ها را تو تایید میکنی و پست بعدی را تو مینویسی [این شرایط] به نویسنده تمرکز و امنیت بیشتری می دهد) سه اینکه وبلاگ برای فیشنگاری شاید جای مناسب‌تری باشد. (در پایان به نوبه خودم از دست اندر کاران، حامیان و همراهان چالش داستان من و وبلاگ‌نویسی تشکر می‌کنم)


فکر کنید یک مقاله یا یادداشت ده صفحه ای را در اختیار فیشنگار قرار می‌دهید و او تصمیم می‌گیرد که آن را بخواند. او مطلب را در یک فایل وورد کپی می‌کند و در هنگام مطالعه قضاوت‌ها و نتیجه گیری‌هایی که نویسنده انجام داده را حذف می‌کند. با همین سبک تا انتهای مقاله می‌رودو سپس به صدر مطلب برمی‌گردد. حالا باقیمانده مطالب که تقریبا استناد و شواهد اصلی نویسنده است را به طرز دلخواه خود مرتب می‌کند و هر کدام که متناسب با موضوعات پژوهش خود ببیند با هشتگ یا عنوان خاصی ذخیره می‌نماید.
 
 
شما برای مطالعه چه ترفندهایی دارید؟

یکی از دوستان به من خبر از تاسیس مدرسه عالی علوم انسانی روزگار نو  داد که در زمینه پویایی علوم انسانی کار می‌کنند. سایت مدرسه را دیدم و معرفی آنها را خواندم که خلاصه اش این است:(شما با این مدرسه آشناییت! دارید؟)

 

مدرسه عالی علوم انسانی جایی است برای مواجهۀ متفکران ایرانی با مسائل بحرانیِ زمانۀ ما؛ مکانی برای بازاندیشی زندگی خوب در جهان معاصر؛ این بازاندیشی ملازم است با نوعی کل‌گرایی که نمی‌تواند در انضباط رشتگانی محصور باشد و باید میان‌رشته‌ای و یا فرارشته‌ای باشد؛ برای حرکت به سوی چنین غایتی، مدرسه عالی علوم انسانی، این مأموریت‌ها را برای خود تعریف کرده است:

  • الهام‌بخشی برای اهالی علوم انسانی و اجتماعی

پیروی نهادهای دانشگاهی از  صورت‌های رشتگانی دانش مانع از طرح اندیشه‌ها، حوزه‌های فکری، مطالعاتی و پژوهشی بدیع و آوانگارد می‌شود. مدرسه محیطی آکادمیک را مهیا می‌سازد، که پیشرو‌ترین اندیشه‌ها و بازاندیشی‌ها توسط برجسته‌ترین اساتید طرح شوند. بی‌تردید رقم زدن آینده علوم انسانی و اجتماعی، نیازمند الگویی برای تدریسِ آزاد باکیفیت با استانداردهای قوی آموزشی است که مدرسه به آن متعهد خواهد بود.

  • اندیشه‌ورزی فرارشته‌ای برای انطباق‌پذیری با مرزهای دانش و چالش‌های جدید

به واسطه پیشرفت‌های اخیر و دگرگونی جهان، مسائل متعارفی که مسئله علوم اجتماعی محسوب می‌شدند جای خود را به چالش‌های جدیدی در قرن 21 داده‌اند؛ ناتوانی در مواجهه و دیالوگ با پدیده کلان‌داده‌ها (Big Data) می‌تواند منجر به طرد و به حاشیه رفتن علوم انسانی و اجتماعی شود. بر این اساس دیالوگ با این چالش‌ها و دانش‌های نوظهور جزء مهمی از کار مدرسه خواهد بود.

  • پاسخگو ساختن علوم انسانی و اجتماعی نسبت به جامعه و ت

پیوند ما با شهر، جامعه  و ت جزئی جدایی‌ناپذیر از چیستی و کار ماست. یکی از پرسش‌های ما از علوم انسانی و اجتماعی، پرسش از سودمندی آن در نسبت با نیازهای اجتماعی در موقعیت‌های مختلف است. همچنین تلاش می‌شود علوم انسانی و اجتماعی در مسیر افزایش مشارکت در بهبود جامعه به لحاظ ی، اقتصادی و اجتماعی قرار گیرد.

  • نمایش ارزشمندی و کارآمدی علوم انسانی و اجتماعی

ما می‌کوشیم با قراردادن علوم انسانی و اجتماعی در معرض ارزیابی عمومی و ی، ارزش‌مندی، کارآمدی و مرتبط بودن آن با مسائل واقعیت اجتماعی را به نمایش گذاریم و می‌کوشیم جایگاه والای آن به رسمیت شناخته شود؛ و بدین سبب شرایط و میزان تأمینِ مالیِ آن‌ را بهبود بخشیم.

  • پیوند دانش و خط‌مشی: تدارک امکان مداخلات تی خردمندانه

ما به مباحث صرفاً نظری و پیوند دادن صرف آن‌ها به مسائل قانع نیستیم. ما می‌کوشیم شکاف میان خط‌مشی‌گذاری و دانش علوم انسانی و اجتماعی در ایران را پر کنیم. مدرسه علوم انسانی می‌کوشد محفلی باشد برای درگیر کردن و همفکری کردن اهالی علوم انسانی و اهالی ت درباره مسائل و خط‌مشی‌ها؛ و بدین واسطه میان نظام دانایی و قدرت هم‌سخنی ایجاد کند.

  • پرورش نسل بعدی پژوهشگران و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی

ما دانشجویان را به بصیرت‌ها و مهارت‌هایی مجهز می‌کنیم که برای تبدیل شدن به متفکرین مستقل، محققینِ انتقادی و رهبرانِ فکری علوم انسانی-اجتماعی و ت در ایران آماده شوند. درک علوم انسانی-اجتماعی در میانه‌ی ت و حکمرانی، مزیت اصلی این دانش‌آموختگان و پژوهشگران هخواهد بود؛ فهم ساخت تاریخی علوم انسانی و اجتماعی ذیل ساخت تاریخی و جهانی ت و حکمرانی.

  • ارتقای بصیرت و ادراک عمومی

علوم انسانی برای گسترش دامنه تأثیرگذاری خود، باید بتواند دغدغه‌ها و ذهنیت‌های عموم و جامعه را هدف قرار دهد؛ پایش و به نمایش گذاشتنِ نوآورانه‌ترینِ پیشرفت‌های تحقیقاتِ روز برای عموم، سخنرانی‌های عمومی افراد برجسته و اظهار نظر درباره خط‌مشی‌های مختلف و وضعیت کلی ت و جامعه، یاداشت‌های رومه‌ای و تولید محصولات چندرسانه‌ای و پادکست‌ها، اصلی‌ترین سازوکارهای این درگیری و ارتباط گرفتن اهالی علوم انسانی با عموم هستند. در همین راستا، مدرسه می‌کوشد حضور مؤثری در شبکه‌های اجتماعی داشته باشد.

  • گردهم‌آوردن همه: میزبان اندیشه‌ورزان مختلف

ما اندیشه‌ورزان مختلف را با  نظرگاه‌های متفاوت گرد هم خواهیم آورد تا اطمینان پیدا کنیم مدرسه عالی علوم انسانی محفلی پرحرارت برای طرح اندیشه‌ها است؛ و رویکردهای مختلف از دل مباحثات جدی رشد خواهند یافت. از هر ایده‌ی نوعی از جانب هر اندیشه‌ورزی  استقبال می‌شود. ما میزبانی خواهیم بود برای کسانی که اندیشه‌ها، طرح‌های کلان ی، ایده‌هایی برای نوآوری اجتماعی، برای بهبود اوضاع و مواجهه با مسائل پیچیده و بغرنج و رقم‌زدن تغییر دارند. ما می‌کوشیم کانونی باشم برای شبکه‌سازی و همکاری اندیشمندان از سراسر کشور در فضای علوم اجتماعی و انسانی  و حتی الامکان پلی برای ارتباط و دیالوگ با علوم انسانی و اجتماعی جهانی.


وقتی خداوند از نیلوفر حَوا رویید، آدم برای نخستین بار به خاک اُفتادَن را تجربه کرد.

وقتی خُداوند از لبهای حَوا سُخن گُفت، گردش خون نیایِش در آدَم به جَریان اُفتاد.

⚽️⚽️⚽️

بریده هایی جذاب از کتاب یک لیوان شطح داغ:

پدر من صد سال تنهایی را زیسته است

یک لیوان شطح داغ


یا چه طور می توان یک جوان افغانی را دلداری داد؟! ::3 behappy.blog.ir minutes

داشتم اجناس دستفروش افغانی را نگاه می کردم. دو نفر بودند. یک پسر نوجوان و جوانی 27-28 ساله و هر دو خیلی مودب و خوش برخورد. یک دفعه یک پسر جوان ایرانی، از آن طرف، دوان دوان خودش را به آنها رساند و بدون مقدمه، با خشم تهدیدشان کرد که: من شوما دو تا اجنبی و اون اجنبی که اون ور نیشِسِسا کارتکِش (=کاردکِش) می م! اِگه من شوما اجنبیا را کارتکش نکردم هر چی می خواین بوگوین.»

دو تا پسر افغانی هیچ چیزی نگفتند، هیچ کاری نکردند. فقط سکوت. من سرم را بلند نکردم چون نمی توانستم به چهره کسانی نگاه کنم که به جرم اجنبی بودن تهدید می شدند و جز سکوت کاری از دستشان برنمی آمد. فقط نگاه سرزنش آمیزی به پسر ایرانی انداختم که آن هم ندید و رفت.

 

یادم افتاد به آن روزی که چند تا پسر دبیرستانی، وسط BRT، همکلاسیشان را زیر مشت و لگد گرفته بودند و هر چه زنها جیغ می زدند، هیچ کس آن قدر مرد نبود که به دادش برسد و وقتی یکی از خانمها گفت: پسره افغانیه انگار.» اکثر زنها سکوت کردند و حالت ترحم از نگاهشان رفت و من با عصبانیت گفتم: افغانی باشه. یعنی آدمم نیست؟!»

 

و یادم افتاد به پستها و کامنتهایی که در بلاگستان از هموطنان مقیم خارج از کشورم خوانده بودم که گاهی از تبعیضها و آزارهایی که به خاطر خارجی بودنشان تجربه کرده اند و از سختی هایی که زندگی در غربت (با وجود همه مزایایش) دارد می نویسند و بر مسببان ترک وطنشان لعن و نفرین می‌فرستند و نگران این هستند که مبادا بچه شان به خاطر خارجی بودند اذیت شوند و به چیزی که استحقاقش را دارند نرسند.

 

و حالا چه فرقی می‌کرد؟ همان طور که بعضی از هموطنان من، به خاطر شرایط بد ی و اقتصادی، کشورشان را ترک کرده اند و به امید روزهای بهتر به کشور دیگری رفته اند، یک عده افغانی هم کشور جنگ‌زده و نابسامانشان را به امید روزهای روشن ترک کرده و به سرزمین من آمده اند و دلشان می‌خواهد زندگی بهتری داشته باشند. دارند کار می‌کنند؛ آن هم کارهایی که جوانهای خودمان دست به آن نمی‌زنند که مبادا تیپ‌شان به هم بخورد و اصلا در شأن خودشان نمی‌بینند که کاری جز پشت میز نشستن و دستور دادن انجام دهند!

 

آن وقت روا است که ما فقط به این دلیل که کسی هموطنمان نیست و افغانی است، همه ی دق دلیهایمان از گرانی بنزین و اختلاسهای میلیاردی و افزایش تورم و کاهش قدرت خرید و هزار و یک درد بی درمان دیگر را سرش خالی کنیم؟!

 

پسرهای افغانی طوری رفتار کردند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. ولی وقتی نگاهم با نگاهشان تلاقی کرد، تلخی بی‌اندازه ای را در عمق چشمهایشان دیدم. آن قدر تلخ که راستش را بخواهید دلم خواست چیزی بگویم و یک جوری دلداریشان بدهم و نشان دهم از کاری که جوان هموطنم انجام داد بدم آمده است! اما حقیقتا نمی‌دانستم در چنین موقعیتی چه چیزی می توان گفت و آیا اصلا چیزی گفتن درست است یا نه. 

کمی این پا و آن پا کردم و رفتم. =/

 
مطلب مرتبط: 
http://fiish.blog.ir/post/5

قرار است تصورات خودم درباره این که چگونه پدری هستم را بنویسم: اگر پدر بشوم احتمالا زندگی‌ام جدی‌تر یا بهتر است بگویم معمولی‌تر بشود. احتمالا مادی گرا‌تر بشوم و به همان اندازه از بلندپروازی‌های خودم در راستای خدمت به بشریت :) دست بکشم.

 

تصورم این است که وقتی بچه‌دار شدم با خود بگویم من تا اینجای راه آمدم و بهتر است بقیه عمر را صرف مقوله جانشینی کنم تا شهروندان رو به راه‌تری تربیت کنم و احتمالا بیشتر وقتم را صرف تدارک مقدماتی کنم که آنها برای شکوفایی خود لازم دارند.

 

احتمالا بچه‌های من از نظر بدنی نازک‌نارنجی» نیستند چون که تصمیم دارم آنها را جوری تربیت کنم که صبور و مقاوم بشوند. از نظر روحی و اخلاقی هم نمی‌خواهم بگذارم بچه‌هایی وابسته و سوسول‌مامانی باشیَند (بستگی به این دارد که در این زمینه چقدر دستم را باز بگذارد مادرشان)

 

من معتقدم بچه باید خیلی چیزها را تجربه کند. مثلا ممکن است یک بار که برای تفریح و هواخوری به دامان طبیعت می‌رویم تکه چوبی بردارم و سرِ آن را آتش بزنم  و به دست پسرم بدهم. اولش با خنده چوب را می گیرد ولی به تدریج که چوب بیشتر می‌سوزد، آتش نزدیک می‌شود.

 

بچه نزدیک شدن آتش را می‌بیند و در کنار آن نزدیک شدن داغی و حرارت سوزان آتش را با تمام وجود عزیز و پوست  لطیفش احساس می‌کند و به سرعت چوب را رها می‌کند. اینجاست که آیه نازل می‌شود قو انفسکم و اهلیکم نارا» | ای مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشی دور کنید که هیزم آن انسان‌ و سنگ‌ است.6/تحریم| (قابل توجه اونهایی که از دست سختگیری پدر و مادرشون ناراحتند.)

 

پاورقی: این پست را برای پویش م مثل مادر پ مثل پدر» ارسال می‌کنم. از آقای دکتر صفایی‌نژاد تشکر می‌کنم که من را به این چالش دعوت کرد. شما هم اگر اسم خود را در این پست یافتید از طرف من دعوتید. |LINK1054| امیدوارم هر کس اسمش اونجا بود و ننوشت عذاب وجدان بگیره :)

شاید روزی که مادر بشید، دیگه نتونید با همسرتون عشقولانه زیر بارون قدم بزنید!

یا شاید نتونید توی خونه برای دل خودتون یه لاک ساده بزنید. چون در هر صورت، این بیست تا انگشته که باید لاکی بشه.

یا شاید مجبور بشید شکلات های خوشمزه تون رو از ترس موش کوچولوی خونه، توی هفت تا سوراخ قایم کنید! و اگه یه وقت خارج از برنامه هوس کردید شکلات بخورید، برید پشت یخچال سنگر بگیرید و یکی بندازید بالا. -که البته اونم باید بعدا برای تکان های بی موقع لبتون و بوی تند شکلات، به حضرت فرزند جواب پس بدید!-

شایدم دیگه نتونید هرموقع دلتون خواست کتاب بخونید.

شاید گوشتون، بیش از صدای زنگ در خونه و پیامک موبایلتون، به آهنگ جمله ی "جیش دارم" حساس بشه. -هرچیزی شبیه به این جمله مثل ایش دارم، ریش، دیش یا یه همچین چیزی!- و با شنیدن این آهنگ، کارد آشپزخونه رو تو شیکم مرغ بخت برگشته فروکنید و با سرعت 110 کیلومتر بر ثانیه فقط بدوید!!

بعد از مادرشدن شاید یه نظردادن ساده ی بیست کلمه ای توی یه وبلاگ، نیم ساعت از شما وقت بگیره، چون مجبورید بین هر دو کلمه ای که مینویسید، به نیاز جدید پسرک یا دخترکتون جواب بدید.

شاید گاهی انقدر خسته بشید که فقط بخواید زل بزنید به سقف و از هیچ کس هیچ صدایی درنیاد!

شایدم.

 

شاید که نه. قطعا وقتی مادر یا پدر میشید، کل سبک زندگیتون تغییر میکنه. ولی شیرینیِ همه ی شکلات های دنیا، با یه بوسه به لپ تپلوی فرزندتون برابری نمیکنه. 

 


پ.ن1: برخلاف تصوری که اکثر مجردا یا متاهلای بی بچه دارن، بچه دار شدن اصلا اون مسئولیت سخت و طاقت فرسایی نیست که شما رو درمونده کنه! 

تصور کنید شما عاشق نقاشی کردن هستید. و برای یه تابلوی نقاشی دوهفته وقت میذارید. 

آیا واقعا شما توی این دوهفته احساس ناخوشایندی داشتید؟ آیا واقعا حس کردید وقتتون تلف شده؟ هرگز. هرگز. 

شما عاشقانه اون تابلو رو کشیدید و از تک تک لحظاتش لذت بردید. هرچند بخاطرش خودتون رو توی خونه حبس کردید یا از تفریح با دوستاتون گذشتید.

مادری هم همینجوره

شما برای کسی وقت میذارید که عاشقانه دوستش دارید. پس از تک تک لحظات با اون بودن کیف میکنید. 

و قاعده اینه که هرجا پای عشق وسط بیاد، دیگه سختی بی معنی میشه.

 

پ.ن2: بعضی از مطالب دوستانی که توی چالش شرکت کردن رو وقتی خوندم، احساس کردم چقدر شغل شریف مادری، برای خانمهای جامعه مون، عجیب و تخیلی شده. چقدر برداشت هامون احساساتیه. 

چرا ماها باید خودمون رو از شیرین ترین حس دنیا و نزدیک ترین راه تعالی یعنی مادری محروم کنیم به این دلیل که این مسئولیت سنگینه و از پسش برنمیام! یا مثلا چرا باید یکی رو بیارم به این دنیا که زجر بکشه!! این حرفا دیگه چیه که میزنید؟ میلیون ها سال نظم دنیا بر این بوده که زن، شدن، تعالی پیدا کرده بزرگ شده و فرزندها به دنیا اومدن و با خوشی و ناخوشی زندگی کردن و به سوی ابدیت روانه شدن. حالا ما با این تفکرات روشنفکرانه میخوایم قوانین خلقت رو زیرپا بذاریم؟ بنظرتون کی بیشتر ضرر میکنه؟ خودمون یا طبیعت؟

 

پ.ن3: از خدا میخوام همه ی شما، و همه ی آدمهای دنیا، طعم شیرین مادری و پدری رو بچشن. برای خودتون نسل پاک و طیب بخواید. همونطور که حضرت زکریا به خداوند عرض کرد: ربِّ هب لی من لدنک ذریۀ طیبۀ. انک سمیع |الدعاء |ای شما ای تمام عاشقان هر کجا|


شاید بی‌راه نباشه اگه بگم میزان عشق و علاقه‌ای که یه مرد با پدر شدن در خودش می‌یابه متفاوت با اون تصوری هست که از قبل داره. به قول معروف از اون مواردی هست که میگن تا پدر نشی متوجه نمیشی».

شاید یه مدل دیگه جمله‌ام رو بگم بهتر باشه؛ همه شماها پدر و مادرتون رو احتمالا خیلی دوس دارید. فکر می‌کنید که اونا هم احتمالا همین قدر شما رو دوس دارن یا یه کم بیشتر. ولی اصلا اینطوری نیست. محبت و عشقی که پدر و مادرتون نسبت به شما دارن، قابل مقایسه با محبتی که بچه‌ها به پدر و مادرشون دارن نیست. جنسش، عمقش، تازگیش و همه چیش فرق داره. اگه در تعارفات و قربون صدقه‌های روزانه مثلا به مادرتون میگید قربونت برم»، بدونید که پدر و مادر واقعا هر لحظه حاضرن قربونت برن». حاضرن بدترین سختی‌ها رو بکشن بخاطر سطحی‌ترین راحتی شما. حاضرن جون‌شون رو بدند که شما مریض نشید. این‌ها که میگم شعار نیست. حتی در مورد دلتنگی: دلتنگی پدر و مادر نسبت به فرزند، یه دلتنگی واقعی و جدی هست نه یه دلتنگی معمولی.

 

جمله آخر اینکه: وقتی پدر و مادر شدید، قدر پدر و مادرتون رو بیشتر میدونید. چون تازه می‌فهمید که چقدر و چه مدلی دوستتون دارن. |قاسم صفایی‌نژاد|

 

پاورقی: ازتون می‌خواییم چشماتون رو ببندید و تصور کنید روزی رو که مادر یا پدر شدید؛ حالا برای ما بنویسید از اینکه چه جور مادر یا پدری خواهید بود؟ با چه خصوصیات و ویژگی‌هایی؟ و چه روش‌هایِ خاصی برای خودتون خواهید داشت؟|خودم هم ان‌شالله برای این چالش می‌نویسم| More

من یک دوره نسبتا طولانی در حوزه درس خواندم. آن‌وقت‌ها نمی‌دانستم رفتنم به حوزه برای چی بود. یک شیفتگی، یک شور ناگهانی بود. اما حالا که سوادم بالاتر رفته می‌توانم بگویم که انگیزه‌رفتنم علاقه به چیزی بود به‌نام امر مجرد» که آن‌زمان برایم سوسو زد. 

امر مجرد در تعریف به موجودی اطلاق می‌شود که ماده در آن راه ندارد. امری است لطیف که در سلسله‌مراتب هستی جزو اولین‌هاست. یعنی اول امور مجرد هستند و بعد از آن عالم هستی نزول پیدا می‌کند و به پدیده‌های مادی، این‌جا و امروز می‌رسد.
من اوایل که این بحث‌ها را می‌آموختم، برایم چندان جدی نبود اما کم‌کم فهمیدم که مقوله امر مجرد ‌نقطه کانونی تمام بحث‌های محتوایی و ساختاری است.
حالا من برای بیان تعامل خودم با مجردات، امکانی دارم که همین نوشتن است. نوشتن یک‌جورهایی ارتباط آدم با مجردات را دامن می‌زند. مثل چخماق که به شما کمک می‌کند آتش درست کنید. حالا نوشتن مقاله، یادداشت یا داستان.
سراغ داستان رفتم و آن را جدی گرفتم و کم‌کم به این دریافت رسیدم که می‌توانم یکسری تجربه‌های خودم در رابطه با مقوله امر مجرد را در داستان بیاورم، البته این به معنی آن نیست که داستان رسانه و پیام‌رسان من است. این خام‌اندیشی است و جفا به داستان است. آنچه در داستان برای من مهم است چگونگی مادیت یافتن یک معنای لطیف است. داستان‌نویسی برای من چشیدن طعم تکثر و تجسم لطائف هستی است. /مرتضی کربلایی لو


 

انسان یک وقتی از یک وضعیّتی، مثلا از یک حادثه‌ای، یا به خاطر وضع مزاجی خودش، یا از کاری که به عهده‌ی اوست، ملول میشود، دلتنگ میشود. یا گاهی  انسان مطالعه‌ای دارد، کاری دارد، اشتغالی دارد، دنبال‌گیری‌ای دارد، تنبلی می‌کند و تأخیر می‌اندازد.

 

 

بی حوصله شدن تبعاتش این است که وقتی انسان یک مسیر هر چند درست و حق را انتخاب می کند ولی اگر مشکل یا مانعی  سر راهش پیش بیاید مسیر را رها میکند. چونکه بی‌حوصلگی خاصیّتش این است که انسان را از  پایداری و پافشاری بر حتی حق هم محروم می‌کند.

 


تبعات تنبلی هم این است که وقتی دچار تنبلی شدیم، آن وقت آن کاری را که بر عهده ی ماست و باید انجام بدهیم یا حقی که دیگران بر گردن ما دارند را به خاطر تن‌پروری و تنبلی انجام نمیدهیم. به خاطر این دو صفت ناپستند است که گاهی انسان سنّاً جوان است اما روحاً پیر است.


آری، آن روز چو می رفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمی دانستم معنیِ هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟

آه ای واژه ی شوم

خو نکرده ست دلم با تو هنوز

من پس از این همه سال

چشم دارم در راه

که بیایند عزیزانم، آه

هوشنگ_ابتهاج

پیام اخلاقی: خانواده محبوب‌ترین آدم‌های زندگی هستن.

پ.ن: سلام

پیشنهاد: در خانه بمانیم


چشمه‌ای جوشان و خروشان داشتیم که سالیان سال مایه رونق و سرسبزی روستا بود تا اینکه یک مرکزنشین پولدار آمد و در مسیر چشمه کارگاه پرورش ماهی راه انداخت.

 

با پیگیری فرد پولدار و بودجه #جهاد_کشاورزی آب از سرچشمه تا داخل کارگاه کانال کشی شد. کانال سیمانی زیبایی و سرسبزی سرچشمه و کل مسیر آب را از هستی ساقط کرد. فرد پولدار هر روز به بهانه ای با کشاورزان درافتاد و #حق_آب آنها را سال به سال کمتر کرد.

 

پس از چند سال باغ‌های آباد به ویرانه‌ای متروکه تبدیل شد و سطح زیر کشت #روستا روز به روز محدودتر شد و مردم به #حاشیه‌نشینی روی آوردند همراه با یک احساس مبهم بی‌عدالتی که نمی‌دانند طرف حسابشان کیست و به چه کسی باید بی‌راه بگویند؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
 
https://twitter.com/BlogFiish/status/1417150544360222731

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بلندی های بادگیر دانلود کده frectalis وبلاگ نمایندگی ابن سینا خوشمزه ترین مزه ها حافظانه سایت ایران فایل فروشگاه اینترنتی فانوس طلایی کتازندگی صدور گواهینامه ایزو معتبر